پول حرام به شكل مار | تعبیرستان
پول حرام به شكل مارداستان و حکایتدانستنیها
×
بستن

پول حرام به شكل مار

حضرت آیت الله آخوند مى فرمود: شبى در خواب دیدم مردى عبا به دوش وارد شد و یك مار در آورد و به جان من انداخت مار از طرف چپ سینه مرا گرفت من در حالى كه مى ترسیدم به آن مرد گفتم : بیا آن مار را بردار.

ولى او گفت : پنج تاى دیگر دارم مى خواهم به جانت بیندازم . گفتم من مى ترسم بیا این را بردار و با آن پنج تاى دیگر ببر و بینداز به جان فلان آقا - اسم یكى از آقایان شهر را بردم - قبول كرد آن مار را برداشت و رفت .

 فردا صبح وقتى از خانه به قصد مدرسه بیرون آمدم دیدم یك عبا به دوش آمد و سلام كرد (همان مردى بود كه در خواب دیده بودم لكن در آن حال ، خواب را فراموش كرده بودم) گفتم : اگر فرمایشى دارید به منزل برگردم گفت : لازم نیست همینطور صحبت كنان برویم .

 در بین راه كه مى رفتیم پنج تومان در آورد و به من داد كه من آن را در جیب بغل سمت چپ گذاشتم .

مقدارى كه راه رفتیم آن مرد گفت : پنج تومان دیگر دارم و مى خواهم به شما بدهم من به او گفتم : بیا این پنج تومان كه دادى پس بگیر با آن پنج تومان دیگر ببر و به فلان آقا كه خیلى وقت است به خدمت او نرسیده ام بدهید.

 آن مرد قبول كرد و خداحافظى نمود همینكه از او جدا شدم به یاد خواب شب قبل افتادم فهمیدم همین قضیه بود كه در خواب دیده بودم و همین مرد بود كه مار را به جانم انداخت و بعد هم گفت : پنج تاى دیگر دارم و آن آقا را كه شب در خواب گفتم مارها را به جان او بینداز همان شخص بود كه گفتم : پول را به او بدهید.

حدود یك ماه از این قضیه گذشته بود كه یك روز در مدرسه در حجره روبروى در ورودى نشسته بودم كه دیدم همان مرد عبا بدوش وارد حجره شد و دست در جیب خود برد و پول در آورد كه به من بدهد من به یاد خواب آن شب افتاده و بى اختیار فریاد زدم و گفتم : مار است .

 آن مرد بدون اینكه تعجب كند بنا كرد به عذر خواهى و پسران خود را ملامت كرد و گفت تقصیر من نیست خداوند فرزندانم را چنین و چنان كند تقصیر آنها بود.

گفتم : مگر چه شده است ؟ گفت من خانه اى داشتم كه موقع احداث خیابان عباس آباد در مسیر خیابان قرار گرفت و مقدار كمى از آن مانده بود كه از آن یك مغازه ساختم .

پسران من بى خبر از من آن را به یك مشروب فروش اجاره داده بودند من هر چه فعالیت و تلاش كردم نتوانستم اجاره را فسخ كنم به ناچار بخاطر اینكه اجاره بها با اموالهم مخلوط نشود فكر كردم بهتر است آن پول را به شما بدهم اجاره ماه گذشته ده تومان بود كه خدمت شما آوردم و حضرتعالى حواله فرمودید به فلان آقا دادم و گرنه اجاره ماه دوم را به خدمت شما نمى آوردم.


منبع: برگرفته از کتاب داستانهای عارفانه – شهروز شهروبی
تهیه و فرآوری: محمد حسین امین گروه حوزه علمیه تبیان



ارسال نظرات

کد امنیتی شکل بالا در کادر زیر درج شود