قطعه ای از گوشت پیامبر | تعبیرستان
قطعه ای از گوشت پیامبرداستان و حکایتدانستنیها
×
بستن

قطعه ای از گوشت پیامبر

روزى گروهى از مسلمین به محضر رسول اکرم (ص) آمده و عرض کردند: "اى رسول خدا دو سه شب است ام الفضل همسر عمویت عباس، بسیار ناراحت است و گریه مى کند به طورى که آسایش را از ما سلب نموده، و هر چه بانوان از او در مورد علت گریه مى پرسند، او پاسخ نمى دهد". پیامبر(ص) عمویش عباس را به حضور طلبید و با او در این مورد گفتگو کرد. عباس گفت: آرى، چنین است، ولى من نیز وقتى از او مى پرسم چرا گریه مى کنى، مى گوید: خوابى دیده ام مرا به وحشت انداخته، ولى خوابی که دیده را براى هیچ کسى نقل نمى کند. پیامبر(ص)، ام الفضل را به حضور طلبید و از او پرسید: "چه خوابى دیده اى؟" او عرض کرد: "اى رسول خدا! خوابى دیده ام که بسیار هولناک است، چند روز قبل هنگام ظهر، اندکى خوابیدم و خواب عجیبى دیدم. پیامبر (ص) فرمود: "این وقت ظهر، ساعتى است که خواب دیدن در آن دروغ نیست، ولى هر خوابى داراى تعبیرى است، خواب خود را نقل کن تا من تعبیر کنم". ام الفضل عرض کرد: "در عالم خواب دیدم، قطعه اى از گوشت بدن پیامبر (ص) جدا شد و آن را در دامن من گذاشتند!" پیامبر (ص) خندید و فرمود: "خواب نیکى دیده اى، بزودى پسرى از فاطمه (س) متولد مى شود، او را به تو مى دهد تا از او پرستارى کنى". پس از مدتى امام حسین (ع) متولد شد، پیامبر(ص) ام الفضل را طلبید و بچه نوزاد را به ام الفضل داد، ام الفضل او را گرفت و بوسید و در دامن خود گذاشت. پیامبر (ص) خندید و فرمود: هذا تاءویل رؤیاک من قبل قد جعلها ربّى حقا _ این تعبیر خواب تو از قبل است که پروردگار آن را لباس وجود بخشید. حسین از من است و من نیز از حسین هستم، حسین عضوى از اعضاى من است، گوشت او، گوشت من و خون او خون من است، ما یک روحیم اندر دو بدن.


منبع: کتاب داستان دوستان - تالیف محمد محمدی اشتهاردی



ارسال نظرات

کد امنیتی شکل بالا در کادر زیر درج شود